در نوشته قبلی از این مسله که انسان نه مالک مادیات است و نه مالک معنویت,
یادی کردم,مادیات وسیله هایی برای زندگی جسمانی هستند و مهر و محبت و عدالت و صداقت و ,,,,,,,,,,و صدها نمونه از قوانین معنوی که در دنیا جاری هستند
امکانات جامعه انسانی برای یک همکاری ویک همزیستی را فراهم میکنند.
مادیده ایم که کسی که فوت میکند هیچ چیزی از مال دنیا با خودنمی برد و حتی هیچ چیزی هم از معنویت و روحانیتی که در دنیا به صورت پنهان جاری است با خود نمیتواند ببرد,چون مالک هیچ چیزی نیست,هم قوانین الاهی مثل عدل و
محبت و یا نعمتهای مادی بعد از فوت هر عزیزی ,دارند کار میکنند ,تا اینجا اگر
قبول دارید ,میتوانیم ادامه دهیم,پس مالکیت یک امر توهمی است ,ولی برای
زندگی بسیار پیچیده امروز قراردادی اجتماعی است که بایستی رعایت کرد ,
ولی از لحاظ درونی بایستی این را بپذیریم که مالک همه چیز ,چه از مادیات و چه
از لحاظ معنویت ,خداوند است,وقتی دروننا این مسله پذیرفته شد ,غرور خود به
خود محو میشود,وما به سکوت میرسیم,ما چیزی برای مغرور شدن نداریم ,توهم اینکه چیزی هستیم ما را بسیار
مغرور کرده ,ما هزاران چیز برای باد شدن و مغرور شدن داریم ,هر چیزی میتواند
باعث رشد منیت و غرور ما شود ,و درست مثل گرفتار شدن در باتلاق ,هر چه
مغرورتر شویم,در باتلاق بیشتر فرو میرویم,تنها راه نجات,آگاهی به این واقعیتاست
که ما هیچ چیز نیستیم ,ما بایستی به هیچ برسیم,این هیچ یعنی پایان غرور,
این هیچ یعنی گردن نهادن به اینکه خداوند همه چیز است, انسان در این نقطه
به سکوت میرسد,این آگاهی انسان را به سکوت میرساند,و در این سکوت است
که صدایی و سوالی به گوش میرسد ,,,اگر من هیچم پس اینجا چه کار دارم ,,,؟
واین بزرگترین سوالی است که انسان از خودش میپرسد, ما جوابی به این سوال
نداریم ,هر جوابی باز از ذهنی می آید که مربوط به واقعیت نیست,وهمین بیجوابی
و ندانستن پاسخ ما را به مراقبه واقعی می برد,وقتی سوال درونی شد , جواب را
هم بایستی درونی شنید,وما در ست مثل یک شکارچی ,در سکوت کامل و هوشیاری کامل ودر یک مراقبه دایم,منتظر شکار می مانیم ,شکار, الهام وندا از جانب او خواهد بود که هدف مارا به عنوان یک کارگر خداوند معلوم خواهد کرد,
و صد البته ما زندگی روزمره را فراموش نخواهییم کرد,روند زندگی ادامه خواهد
داشت ,ولی در کنار زندگی,ما طالب هدفی درونی هستیم,در واقع ما از این به
بعد ,خود را کارگر خداوند میدانیم ,گارگری که میخواهد در خدمت خداوند باشد,
دیگر اراده ایی برای خود قایل نیست ,واین امری است قلبی نه ذهنی,پس
میخواهد ذره ایی از بینهایتی باشد که همه دارند به نوعی در سازندگی همکاری
میکنند,در واقع همه ما کارگران خداوند در روی این کره خاکی هستیم,بنا بر استعدادهایی که خداوند در درون تمام انسانها به ودیعه گذاشته ,ما مکلف
به خدمت خداوند هستیم ,ما برای سرگرمی به این دنیا نیا مده ایم,همه ما عهد
ساختن بهشتی بسته ایم برای زندگی بهتر,هدف داشتن و جمع کردن و ووووووو
نیست,همه ما استعدادهایی داریم,آنها را بایستی کشف کرد و پرورش داد,و کار
کرد,بقیه از درون ,,خلاقیت,, می آید,ما توان خلاقیت زیبایی را داریم ,زیبایی را
در درون پیدا کنیم,پاینده باشید.
کلمات کلیدی: